Kapitel 5 - Nadja ist zurück
Robbie holt Nadja ab,
sie wollen Pizza essen.
روبی، نادیا را برمیدارد،
آنها میخواهند پیتزا بخورند.
„Und, wie sind deine Ferien, Robbie?", fragt Nadjas Vater.
پدر نادیا میپرسد، «و تعطیلات تو چطور بود روبی؟»
„Ferien? Ich arbeite im Supermarkt."
«تعطیلات؟ من در سوپرمارکت کار میکنم.»
„Du bist aber fleißig. Wie lange noch?"
«ولی تو [واقعا] کوشایی. چه مدت است؟»
„Eine Woche, dann ist zum Glück Schluss!
Und dann kaufe ich eine Stratocaster."
«یک هفته و بعد خوشبختانه تمام میشود!
و بعد من یک "استرتوکستر" میخرم.»
„Wie?
Keine Gitarre?
Du redest doch immer nur von deiner Gitarre", ruft Nadja.
«چی؟
گیتاری [در کار] نیست؟
تو که همیشه درباره گیتارت صحبت میکنی»، نادیا میگوید.
„Aber Nadja, das ist doch eine Gitarre!
Eine Fender Stratocaster.
Das ist nicht nur eine Gitarre, das ist DIE Gitarre.
Ich sehe schon", Nadjas Vater sieht Robbie an,
„du bist ein richtiger Musiker."
«ولی نادیا، این واقعا یک گیتار است!
یک فندر استرتوکستر.
این فقط یک گیتار نیست، این گیتاری [واقعی] است.
من دیدهام»، پدر نادیا به روبی نگاه میکند،
«تو یک موزیسین واقعی هستی.»
Robbie freut sich und lächelt cool.
روبی خوشحال میشود و دوستانه میخندد.
„Robbie, sag was!", flüstert Nadja.
نادیا نجوا میکند، «روبی، چیزی بگو!»
„Eure Ferien auf Sylt waren ja super!",
sagt Robbie schnell.
«تعطیلات شما در زیلت که واقعا عالی بود!»،
روبی فورا میگوید.
„Wer sagt das?"
Nadjas Vater sieht überrascht aus.
«چهکسی این را میگوید؟»
پدر نادیا متعجب به نظر میرسد.
„Na, Nadja, wer denn sonst?"
«خب، نادیا، وگرنه چه کسی؟»
Der Vater sieht Nadja an:
پدر به نادیا نگاه میکند:
„Ach so!
Es war also doch ganz okay.
Aber zu mir sagst du immer, alles ist doof.
Ich verstehe das nicht“
«که اینطور!
واقعا کاملا خوب بود.
ولی تو همیشه به من میگویی که همه چیز احمقانه است.
من این را متوجه نمیشوم.»
„Wild Thing!" Robbies Handy klingelt, er bekommt eine SMS.
„Das passt ja super zu dir, du Gitarren-Fan!"
Nadjas Papa findet den Song genau so super wie Robbie.
«وایلد سینگ!» موبایل روبی زنگ میخورد، او اساماسی میگیرد.
«این واقعا با تو جور در میآید، تو که عشق گیتاری!»
به نظر پدر نادیا هم مثل روبی، آهنگ همانقدر عالی است.
„Tschüss, wir müssen jetzt gehen, Papa!
Paul und Kolja warten schon auf uns."
«فعلا، ما الان باید برویم، بابا!
پاول و کولیا مدتهاست که منتظر ما هستند.»
„Tschüss Robbie, und viel Spaß dann mit der Stratocaster."
„Danke, tschüss!"
«فعلا روبی و با استرتوکستر خیلی خوش بگذران.»
«ممنون، فعلا.»
Robbie und Nadja gehen zur Pizzeria.
Nadja ist glücklich.
روبی و نادیا به پیتزافروشی میروند.
نادیا خوشحال است.
„Mann, das war super, Robbie.
Weißt du, Papa ist zuerst immer so sauer,
aber nach ein paar Tagen ist er wieder ganz okay.
Ich darf sicher zum Camping am See mitkommen. Ich freue mich so."
«پسر، این عالی بود روبی.
میدانی، بابا همیشه در ابتدا خیلی عصبانی است،
ولی بعد از چند روز دوباره خوب میشود.
من قطعا اجازه دارم که با تو به کمپینگ کنار دریا بیایم. من خیلی خوشحالم.»