فصل 8 - گیتار

فصل 8 - گیتار

Kapitel 8 - Die Gitarre

Kapitel 8 - Die Gitarre

فصل 8 - گیتار

Robbie arbeitet nur noch zwei Tage,

dann ist die Zeit im Supermarkt vorbei.

روبی فقط دو روز دیگر کار می‌کند،

بعد زمان برای سوپرمارکت تمام می‌شود.

„Endlich", denkt er,

„das mache ich nie wieder."

«بالاخره»، او فکر می‌کند،

«من هرگز دوباره این را انجام نمی‌دهم.»

Aber er ist glücklich.

Er kann endlich seine Gitarre kaufen,

er will seine Stratocaster haben.

ولی او خوشحال است.

او بالاخره می‌تواند گیتارش را بخرد،

او می‌خواهد استرتوکسترش را داشته باشد.

Im Musikgeschäft wartet sie auf ihn!

Er war schon dort.

Noch zwei Tage.

Dann bekommt er auch sein Geld! Und dann .. .

در مغازه سازفروشی منتظرش است!

او چند باری آنجا بود.

فقط دو روز دیگر.

بعد او پولش را هم دریافت می‌کند! و بعد ...

Nach der Arbeit surft Robbie im Internet.

Er will noch mal „seine" Gitarre sehen.

Aber was ist das?

روبی بعد از کار در اینترنت چرخ می‌زند.

او می‌خواهد دوباره گیتار «خودش» را ببیند.

ولی این چیه؟

Instrumentmesse in Frankfut

جشنواره سازهای موسیقی در فرانکفورت

19. - 21. August

19 - 21 آگوست

Sonderausstellung E-Gitarren,

alle Modelle von Fender und Gibson

mit Workshops und Konzerten

نمایشگاه ویژه گیتارهای الکتریکی

تمامی مدل‌های فندر و گیبسون

به همراه ورکشاپ و کنسرت

Verkauf von Instrumenten zu Sonderpreisen,

Rabatte bis 50%

خرید سازهای موسیقی با قیمت‌های ویژه

تا 50 درصد تخفیف

Am Abend ist Nadja bei Robbie.

Sie kochen Spaghetti und essen.

نادیا شب در کنار روبی است.

آنها اسپاگتی می‌پزند و می‌خورند.

Robbie : Duuuuuuu, Nadja, ich muss dir was sagen.

هییییی، نادیا؛ من باید چیزی را به تو بگویم.

Nadja : Was gibt's denn?

چی شده‌است؟

Robbie : Ich kann nicht mit zum Campingwochenende kommen.

من نمی‌توانم به کمپینگ آخر هفته بیایم.

Nadja : Was? Warum nicht?

چی؟ چرا نه؟

Robbie : Sieh mal hier!

اینجا را نگاه کن!

Robbie holt den Laptop

und zeigt ihr die Anzeige.

روبی لپ‌تاپ را می‌آورد

و آگهی را به او نشان می‌دهد.

Robbie : Da muss ich hin! Da kann ich meine Gitarre billig kaufen.

من باید به آنجا بروم! چون می‌توانم گیتارم را ارزان بخرم.

Nadja : Aber Robbie, ich freue mich doch so auf das Wochenende mit dir am Kuchelsee.

ولی روبی، من که خیلی از آخر هفته به همراه تو در کوخل‌سی خوشحال بودم.

Robbie : Ja, ich doch auch. Aber Nadja, die Instrumentenmesse ist nur einmal im Jahr. Das musst du verstehen. Und in diesem Jahr sind E-Gitarren besonders billig! Ich muss einfach ...

بله، من هم همینطور؛ ولی نادیا نمایشگاه سازهای موسیقی فقط یکبار در سال است. تو باید این را درک کنی و امسال گیتارهای الکتریک به طور ویژه‌ای ارزان هستند! من باید فقط ...

Nadja : Ja, ja. Und ich muss immer alles verstehen. Das ist einfach unfair!

باشه، باشه و من باید به تنهایی همه‌چیز را درک کنم. این واقعا ناعادلانه است.

Robbie : Wir können doch später mal campen gehen ...

ما که می‌توانیم بعدا هم به کمپینگ برویم ...

Nadja : Pfffff.

پففففف.

Nadja ist sauer -

und traurig.

Aber sie weiß, Robbie kommt nicht mit.

Sie kennt ihren Robbie.

Ohne Musik kann er nicht leben.

نادیا عصبانی است؛

و ناراحت.

ولی او می‌داند که روبی با او نمی‌آید.

او روبی‌اش را می‌شناسد.

او نمی‌تواند بدون موسیقی زندگی کند.

بخش قبل
فصل 8 - گیتار
نرم افزار زبان بیاموز

مکالمه، داستان، واژه آموزی و گرامر در زبان بیاموز

هرچیزی که برای یادگیری آلمانی لازم داری در نرم افزار بیاموز پیدا میکنی!
  • جعبه لایتنر، انواع فلشکارت و آزمون
  • مکالمه، داستان و آموزش شنیداری
  • گرامر و لغت دانی
  • دیکشنری رایگان آفلاین
همین الان دانلود کن  
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان