History
سوئیس کشوری کوچک اما نسبتا پرجمعیت است و در غرب اروپا واقع است. این کشوری تاریخی غنی دارد و در فرهنگ و تاریخ اشتراکاتی با کشورهای همسایهاش آلمان، اتریش، ایتالیا و فرانسه دارد.
قبایل سلتی از سمت شرق شروع به اشغال اروپا کردند. این قبایل حدودا 500 سال قبل از میلاد، به سوئیس و شرق فرانسه وارد میشوند. در این دوران، زمینهای مرکزی از رودخانه ژنو تا زوریخ قلمرو قبیلهای سلتی به نام هلوتیان (Helvetians) شد. روی سکهها و تمبرهای قدیمی سوئیسی نام «هلوتیا» مشاهده میشود.
در سال 58 قبل از میلاد، وقتی قبیله هلوتیان تصمیم میگیرند به سمت جنوب اروپا حمله کنند، امپراطور رومی ژولیوس سزار جلوی آنها را میگیرد. این قبیله مجبور میشود به سوئیس برگردد اما در نهایت از رومیان شکست میخورد. رومیها تا 400 سال بعد از میلاد مسیح کنترل قلمرو سوئیس را برعهده داشتند. بسیاری از شهرهای سوئیس، مثل باسل، زوریخ، ژنو، لوزان و شور توسط رومیها بنا شد.
جمعیت سرزمین سوئیس در آن زمان حدودا 100.000 تا 200.000 تخمین زده میشود. این جمعیت در بخشهایی سکنی گزیدند که خاک حاصلخیز داشت و زمستانهایش خیلی سرد نبود. منطقه میتللند (Mittelland) و درههای کوه آلپ بیشترین جمعیت را داشتند. بخشهای عظیمی از زمین پوشیده از جنگل و دستنخورده باقی مانده بود.
مردم اروپای جنوبی چند هزار سال پیش وارد یونان و ایتالیا میشوند؛ اما قبایل ژرمن به سمت شمال اروپا رفتند و به سمت اسکاندیناوی و لهستان رفتند و از آنجا به سمت غرب و جنوب (فرانسه، بریتانیا، آلمان) رفتند. تا سال 400 بعد از میلاد مسیح، کشمکش جدی بین قبایل ژرمن و رومیها در نگرفت. اما در سال 400 بعد از میلاد، رومیها مجبور شدند حملات و شورشهای ژرمنها را در جنوب کوههای آلپ سرکوب کنند. این موضوع باعث شد رومیها از قلمرو خود در شمال آلپ (که شامل سوئیس نیز میشد) خارج شوند. این موضوع باعث ضعیف شدن امپراطوری روم میشود. قبایل غربی ژرمن که فرانکها نامیده میشدند به فرانسه حمله میکنند. آنها فرهنگ رومی را پذیرفتند و حتی زبانشان را به لاتین تغییر دادند که بعدها در طول زمان به زبان فرانسوی تبدیل شد. قبایل بورگاندی نیز در منطقه کوهستان ژورا در فرانسه و غرب سوئیس ساکن شدند؛ این بخش از سوئیس هنوز هم به فرانسه صحبت میکنند. قبیله ژرمنی به نام آلامانها (Alemannen) در جنوب آلمان و شمال سوئیس ساکن میشوند. آنها به فرهنگ و زبان رومی علاقه نشان ندادند و در شمال آلمان و اسکاندیناوی زبان ژرمنی رواج پیدا کرد. قبایل سلتیک در سوئیس، طی قرنها کاملا با این افراد تازه وارد اخت میشوند و فرهنگ و زبان ژرمن را میپذیرند. به همین دلیل امروزه به غیر از چند نام جغرافیایی، اثری از زبان سلتیک باقی نمانده است.
در قرون وسطا، سیستم فئودالی در اروپا روی کار میآید. پادشاه صاحب تمامی املاک بود و قدرت و اختیار داشت که زمین را بین دوکها تقسیم کند. دوکها نیز املاک را بین شوالیهها تقسیم میکردند.
از آنجا که قبایل ژرمن و سلتیک در نوشتن، علم و هنر پیشرفته نبودند، چندین قرن طول کشید که دانش و فرهنگ یونان و روم باستان دوباره به دست بیاید. این دانش و فرهنگ دست کشیشها بود. در این زمان، کشیشهای ایرلندی دین مسیحیت را به ژرمنهای ساکن سوئیس معرفی میکنند و تجارت و میوهکاری و کشاورزی به آنها میآموزند.
کنفدراسیون قدیم سوئیس در اواخر قرن سیزدهم و در زمان امپراطوری روم مقدس اتفاق میافتد. در این دوران، ایالتهای کوچک و مستقلی در مرکز سوئیس با هم متحد میشوند و بعدها زوریخ و برن نیز به آنها میپیوندند. این کنفدراسیون که از هشت ایالت تشکیل شده بود (Acht Orte) بیش از یک قرن قدرت سیاسی و نظامی قابل قبولی داشت. این موفقیت باعث شد ایالتهای بیشتری به این کنفدراسیون بپیوندند و در سال 1513 تعداد کانتونها به 13 (Dreizehn Orte) برسد. در عصر رنسانس این کنفدراسیون به دو دسته تقسیم میشود: دستهای معتقد به کاتولیک رومی و دستهای معتقد به اصلاحات. این موضوع باعث بروز جنگ و اختلافات میشود. بعدها کنفدراسیون سوئیس توسط ارتش انقلابی فرانسه اشغال میشود و برای مدت کوتاهی به جمهوری هلوتیک تبدیل میشود.
در دورانی که دودمان هابسبورگ سوئیس را زیر تسلط خود درآورد، ویلیام تل، قهرمان اسطورهای سوئیس، جانب ستمدیدگان را گرفت و با متجاوزین به مبارزه پرداخت. شخصیت ویلهلم تل در سوییس همانند رابینهود در انگلستان است. او برای دفاع از روستائیان در مقابل نظام فئودالی ایستاد و سوئیس را از اشغال متجاوزین خارج کرد. طبق داستانهای فولکلور سوئیسی، ویلیام تل ایده کنفدراسیون قدیمی سوئیس را داد و ایالتها را برای متحد شدن تشویق کرد.
در آخرین سالهای قرون وسطا، فساد کلیسای روم برای همه مردم مشهود شده بود. در این زمان، در سرتاسر اروپا، روشنفکران به نسخههای خطی انجیل دست پیدا میکنند و بعد از مطالعه تصمیم میگیرند کلیسا را کنار بگذارند و تنها به ایمان (Sola fide) و متن انجیل (Sola Scriptura) بسنده کنند. به این دوره از تاریخ دوره رنسانس گفته میشود. مشابه کاری که مارتین لوتر در آلمان انجام داد، اولریش تسوینگلی (Ulrich Zwingli) در زوریخ کرد. این اصلاحات زوریخ را به دو بخش تقسیم کرد: شهرهای رو به پیشرفت که اصلاحات را پذیرفتند و بخشهای روستایی در مرکز سوئیس که کاتولیک باقی ماندند.
در این دوره، هنر، اقتصاد، فلسفه و علم وارد عرصه جدیدی میشود. تنها نظام سیاسی بود که به همان شکل باقی مانده بود (به خصوص در فرانسه و اتریش که کاملا سلطنتی اداره میشد). در این زمان، فیلسوف اهل ژنو، ژان ژاک روسو (که بیشتر عمرش را در فرانسه زندگی کرد) شروع به واکنش نشان دادن به این نظام سیاسی میکند.
مردم آزادیخواه سوئیس، تحت تاثیر انقلابیون فرانسه، در غرب سوئیس دست به مبارزه علیه دوکها میزنند و از فرانسه کمک میخواهند. در سال 1798 ناپلئون بناپارت به سوئیس لشکرکشی میکند و دولت مرکزی واحدی تشکیل میدهد. اما در سال 1803 کم کم دولت مرکزی به دولت فدرال تبدیل میشود. بعد از شکست ناپلئون در روسیه و واترلو، سوئیس به ساختار شدید فدرالی برمیگردد.
بعد از انقلاب فرانسه، از سال 1815 تا 1848 لیبرالها و محافظهکارها بر سر ساختار سیاسی سوئیس بحث میکنند. به تدریج لیبرالها میتوانند تغییرات کوچکی در سطح کانتون (تقسیمات کشوری سوئیس، معادل شهر) ایجاد کنند. به این ترتیب، در کانتونها دولتها تغییر میکردند و بیشتر لیبرال میشدند. وقتی کانتونهای محافظهکار مخفیانه با اتریش علیه لیبرالها همپیمان میشوند، جنگ داخلی (Sonderbundskrieg) در سوئیس شکل میگیرد. این جنگ خیلی کوتاه بوده و با پیروزی لیبرالها به رهبری هنری دوفور (Henri Dufour) به پایان میرسد. بعد از این جنگ نظام سیاسی جدیدی روی کار میآید: بیست و پنج (امروزه بیست و شش) کانتون (ایالت فدرالی) با دولت مستقل تحت نظر حکومت مرکزی شکل میگیرند.
هنری دونانت (Henry Dunant)، تاجری سوئیسی، درباره فجایع و کشتههای جنگ سولفرینو (جنگ بین اتریش و فرانسه) کتابی مینویسد. در سال 1864، دولت سوئیس کنفرانسی بینالمللی درباره جنبههای بشردوستانه طی جنگ برگزار میکند. 12 کشور کنوانسیون ژنو را امضا میکنند و کمیته بینالمللی صلیب سرخ را به عنوان نهادی دائمی و بیطرف برای زخمیان و اسیران جنگی بنا مینهند که مقر اصلی آن در ژنو سوئیس است.
بعد شکست ناپلئون در واترلو، سوئیس به عنوان کشور بیطرف در بین فرانسه و اتریش قرار گرفت. در کنگره وین در سال ۱۸۱۵، کشورهای اروپایی بیانیهای را امضا کردند که در آن سوئیس به عنوان یک کشور بیطرف مورد قبول کشورهای اروپایی قرار میگیرد. طی جنگ جهانی اول (1914-1918) سوئیس کشوری بیطرف باقی میماند؛ گرچه آلمانیزبانهای سوئیس از آلمان و فرانسویزبانهای سوئیس از متحدین حمایت میکردند. سوئیس ارتشش را به حالت آمادهباش درآورد و حتی اجازه داد که پناهجویان وارد خاکش شوند ولی از هیچ طرف جنگ دفاع نکرد.
محاصره شدن سوئیس توسط ارتشهای متحدین طی جنگ جهانی دوم (1939-1945) بیطرف بودن این کشور را تحتالشعاع قرار میدهد. در این زمان، بانکهای سوئیس طلاهای آلمانها را قبول کرد و صنعت اسلحهسازی سوئیس به ساخت ماشینهای جنگی آلمان کمک کرد.
بعد از جنگ جهانی دوم، سوئیس همچنان در بیشتر معادلات جهانی بیطرف است. سوئیس هیچگاه عضو اتحادیه اروپا یا ناتو نشد. این کشور در سال ۲۰۰۲ میلادی به عضویت سازمان ملل متحد درآمد. ثبات سیاسی سوئیس مدیون ائتلاف بین چهار حزب موجود در این کشور است: لیبرالها، محافظهکارها، سوسیال دموکراتها و حزب مردم. این کشور بعد از جنگ جهانی دوم، رشد اقتصادی و فناوری بسیاری داشته است و در صنعت ماشینسازی، شیمی و داروسازی از کشورهای پیشگام جهان محسوب میشود.